سلام
این فیلم رو شانسی دیدم.. اگرچه بازیگران حرفه ای نداشت اما اجرای حرفه ای داشت. داستان واقعا درست نوشته شده بود.
این داستانی از سقوط تدریجی هستش. نشون میده که بزرگترین گناهان از کوچکترین اشتباهات شروع میشه.
واقعا یک فیلم مذهبی و مسیحی بود .. از خودم خجالت میکشم که در جایی زندگی میکنم که ساختن فیلم مذهبی اینقدر ضعیف باشه.
این فیلم به معنای واقعی کلمه مذهبی و سفارشی بود. اما هیچ حرف اضافه ای نداشت . نکته مهمی که از این فیلم می گیرم اینه که انسان باید تعهد داشته باشه به کارش تا کار خوبی تحویل جامعه پیرامونش بده.
نویسنده، درست کار کرده بود. کارگردان و گروهش و بازیگرانش همه درست کار کرده بودن. موسیقی درست بود. همه به اون چیزی که میگفتن اعتقاد داشتن
نه مثل سینمای ما که فیلم مذهبی میسازن و در پشت صحنه هر گناهی مرتکب میشن. این میشه که فیلم های دارای رگه مذهبی ما خیلی خیلی سطحی از آب در میان.
اگر شیوه به گناه افتادن انسان و سقوط برای شما جذابه و شما رو بارها به فکر برده حتما نگاهی به این فیلم بندازید.
سلام بر دوستان.
نمیدونم چطور شد که دوباره به سراغ سریال لاست رفتم. بیشتر بخاطر دیدن پشت صحنه ها و نقدها ویادداشت های موجود . و قسمت آخر رو دوباره دیدم بعد از دیدن مصاحبه های عوامل نویسنده و تهیه کننده.
و اما صحنه آخر .. جرقه ای رو به ذهنم انداخت. جایی که جک رو به آسمون دراز کشیده و سگ بی صدای داستان، میاد و در کنارش دراز میکشه روی زمین.. شبیه داستان اصحاب کهف.
شاید نویسنده، جناب جی جی آبرامز و دوستانش، میخواستن به نوعی، آدمهایی که تا حدودی خوبی دارن رو کنار هم جمع کنه در یک هواپیما، که یکیشون وظیفه مراقبت از زمین رو بعهده بگیره در زمانی که جیکوب، مراقب قبلی، کارش تموم شده و میخواد منتقل بشه به دنیای دیگه .. برای بازنشستگی... فرآیندی که برادر سیاه پوشش از اون میترسه ( رفتن به دنیای دیگه ) اما برای جیکوب و افرادی که بعد از اون میان، بخشی از وظیفه ای هستش که دربارش قول دادن و برای این قول از جونشون میگذرن ولی از قولشون نمیگذرن.
الله اکبر...
یه روز میشه که یه نویسنده مسلمون بتونه به این زیبایی اصحاب کهف رو امروزی کنه؟
یا اینکه عادت کردیم طابق النعل بالنعل همون که بهمون منتقل شده رو فقط متحرک کنیم.
نه اینکه مفهوم داستان رو بفهمیم.
بعد از فیلم Evan Almighty این دومین اثر هنری هستش که اینقدر قرآنی می بینمش...
سلام.
بعد از دیدن این فیلم، اگر خیلی سیاه نگر باشید، متوجه خواهید شد که متاسفانه ما در کشورمان نه، نویسنده داریم، نه فیلمنامه نویس و نه کارگردان.
داستان فیلم درباره مردی است که بخاطر یک بیماری ژنتیک، دچار سفر در زمان می شود. بدون اینکه خودش بخواهد. به گذشته زمان کودکی خودش می رود و مادرش را می بیند که تصادف میکند و در اصل خودش عامل تصادف است اما کاری نمی تواند بکند. با دختری که قرار است با او ازدواج کند از زمان کودکی اش آشنا می شود. و خلاصه تمام اتفاقاتی که برای یک داستان علمی تخیلی هیجان انگیز نیاز است.
اما این فقط ظاهر داستان است. باطن آن، از عنوان داستان شروع می شود. همسر مرد مسافر زمان. یک خواننده و بیننده آگاه متوجه می شود که قهرمان داستان، مرد نیست بلکه همسر اوست که باید با بود و نبود همسرش بسازد تا وقتی که اورا بطور کامل از دست بدهد.
اما این باطن داستان را بعضی درک نکرده اند. فکر می کنند که داستان درباره آخرت و مسافرت در زمان و منطق و فلسفه ی آن است در حالی که اصلا اینطور نیست. ترکیب کلی داستان برای یک خواننده آگاه نشان می دهد که نویسنده، قصد بیان یک افسانه علمی تخیلی را نداشته بلکه با کنار هم گذاشتن نکات علمی غیر ممکن، یک داستان فلسفی از زندگی متاهلی ساخته است.
این یک داسان فلسفی نیست، یک داستان خانوادگی است. درباره مردها، مردهایی که هستند و نیستند. هم خانواده را دوست دارند و هم نمیتوانند در کنار خانواده باشند ولی به هر صورت وجود آنها لازم است و خانواده آنها را می خواهد. حتی اگر نباشند.
مرد مسافر زمان، نمی تواند کنترلی بر سفرهایش داشته باشد و به همین دلیل بارها همسرش در مواقع نیاز تنها می گذارد. داستان ساده است.
شرمم می آید وقتی می بینم بعضی از هموطنها خودشان را نویسنده و فیلم نامه نویس و کارگردان می دانند.
شرمم می آید از هنری که این افراد خود را به آن منتسب می کنند.
مهاجرت امام حسین (ع) از مدینه
همیشه فکر می کنیم که همه چیز را می دانیم و سعی هم نمی کنیم تا دانسته های خود را آزمایش کنیم. در حالی که خداوند در قرآن کریم می فرماید: آیا کسانی که ایمان آورده اند، گمان می کنند که آنها را آزمایش نمی کنیم؟ ایحسب الناس ان یترکوا ان یقولو آمنا و هم لا یفتنون. کتاب "لهوف" معتبرترین کتاب در زمینه نهضت عاشورا می باشد که تصمیم دارم به مناسبتهای مختلف بخشهایی از آنرا در وبلاگم بیاورم. هم خودم چیزی یاد بگیرم و هم اینکه برای دوستان، انشالله مفید واقع شود.
به نقل از کتاب "لهوف" اثر گرانقدر سیدابن طاووس به ترجمه عبدالرحیم عقیقی بخشایشی
متن کتاب
محدثان بعد از شرح ملاقات حسین با ولید بن عتبه و مروان می نویسند: صبح همان روز که سوم شعبان سال 60 هجری بود، حسین به سوی مکه حرکت کرد و بقیه ماه شعبان و رمضان و شوال و ذی القعده را در مکه به سر برد. عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر به خدمتش مشرف شدند و آن حضرت را از رفتن باز داشتند. حسین فرمود: من از رسول خدا دستوری دارم که باید آن را انجام دهم. ابن عباس از نزد امام بیرون آمد درحالی که واحسیناه می گفت. پس از آن عبدالله بن عمر به امام گفت: بهتر آن است که با مردم گمراه صلح کنی و اقدام به جنگ نفرمایی.
امام در پاسخ فرمود: مگر نمی دانی که از پستی و حقارت دنیا بود که سر یحیی را برای گردنکشی از گردنکشان بنی اسراییل به هدیه بردند؟ آیا نمی دانی که بنی اسراییل از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب، هفتاد پیامبر را می کشتند و سپس به بازار آمده و به معاملات و خرید و فروش خود مشغول می شدند و گویا هیچ کاری انجام نداده اند. ولی خداوند در عذاب آنان تعجیل نکرد و به آنان مهلت داد و پس از سپری شدن مهلت، انتقام شدیدی از آنان گرفت. ای عبدالله از خشم و غضب خداوند بپرهیز و از یاری من کوتاهی مکن.
پ.ن:
بنی اسراییل که از فجر تا برآمدن آفتاب، هفتاد پیامبر را می کشتند و خم به ابرو نمی آوردند و حتی اینکار را عبادت به حساب می آوردند. انسان به جایی برسد که گناه را می بیند و می فهمد که گناه است اما آنرا انجام می دهد و با خود می گوید، من صلاح کار خودم را بهتر از خدا می دانم و همان کاری را می کنم که خودم می خواهم و تشخیص می دهم درست است.
اینکه انسان گناهی را انجام دهد و آنرا به بدترین نوع ممکن نیز انجام دهد، نشانه حماقت کامل است. یعنی گناهی را انجام دهد و بداند که گناه است اما توجیه کند که باید اینکار را بکنم.
اهل کوفه و قاتلین امام حسین و سایر ائمه، همگی میدانستند که گناه می کنند اما توجیه می کردند که اینکار به نفعشان است و نفع خود را مقدم بر دستور خدا می دانستند.
محمد بیاگوی بشکاف، وسیله ای مفید برای شکافتن دوخته های ناساز، اسرار مخفی شده و قلبهای متورم از بار گناه!!! |