درباره یک فیلم – عاشقانه های دهنمکی
"اگر چیزی برای نوشتن ندارید، سعی کنید خودتان را دار بزنید. اگر موفق شدید که همه ناراحتی ها تمام می شود، و اگر موفق نشدید، چیزهایی را خواهید یافت که درباره آنها بنویسید" ارنست همینگوی
اکران اخراجیهای قسمت دوم همانند قسمت اولش با حرف و حدیثهای فراوانی همراه شد و تا مدتها نیز این صحبتها ادامه خواهد داشت. از بغض دوستان تا عناد همیشگی دشمنان. بغض دوستان نکته جدید و عجیبی نبود که جناب دهنمکی از آن ناراحت شوند. حتی درفیلمهایی که به هیچ غصه و اندیشه ای مرتبط نمی شوند الا دغدغه های کوچولوی کارگردانان بزرگ، بغض دوستان وجود دارد. اینکه من هم میتوانستم مثل این را بسازم ولی ارزش من و مخاطبینم بیشتر است و یا این داستان اصلا وجود خارجی ندارد و بر فرض وجود هم اجازه نیست درباره اش صحبت شود بخاطر مصالح!. دشمنان هم که همیشه جای خودشان را دارند با حرفهایی مثل نهادینه کردن خشونت.
نکته ی این فیلم، اقبال مخاطبین خاص بود. خاص در مقابل دو عام دشمن و دوست. اکثریت مردمی که از این فیلم لذت بردند خاص بودند. بخشی شامل همان آدمهایی که از فیلمهای مثلثی پسر و دختر و تجمل، خوششان می آید. این فیلم پر از مثلثهای عاشقانه بود.
بخش اول: مثلثهای عشقی
1- پسر و دختر و عدم تناسب (رضویان و خداداد و عدم تناسب شغلی و خانوادگی).
2- پسر و دختر و انقلاب درونی (ارجمند و شریفی نیا و تحول شریفی نیا که از همان اولین لحظه برایش برنامه ریزی شده بود و عجیب و نچسپ نبود هم بخاطر فیزیک صورت شریفی نیا و ارجمند و هم بخاطر سابقه بازیگری شریفی نیا)
3- پسر و دختر و تناسب روحیه (عبدی و فروزنده و عدم تناسب جسمانی و فقط تناسب روحیه) این زوج هنوز به هم نرسیده با اینکه ظاهرا به هم نمی خورند اما عشق عجیبی بینشان هست. حتی در بدترین لحظات همدیگر را فراموش نمی کنند.
4- پسر و دختر و هفت خوان و وصال زمینی نافرجام (دیرباز و ضیغمی و هفت خوان مشکلات پیرامونشان و نرسیدن) لات بودن دیرباز، متدین بودن خانواده دختر، مانع بودن برادر دختر، زندان، رفتن به جبهه، شرکت در جنگ، کشته شدن در برابر زنده ماندن به هر قیمتی. در آخر هم این هفتخوان مانع از وصال زمینی می شود.
5- مرد و زن و وحدت کامل (شریقی نیا و لرستانی و تناسب ایندو از هر لحاظ، جسمانی و روحیه ای) زن تقریبا برای شوهرش می میرد و شوهر هم ممکن است. نکته مهم اینکه هردو تا حدودی آب زیر کاه هستند و حاضرند بعضی جاها زیرآبی بروند.
6- مرد و مرام لاتی و خالکوبی هایش. اوسیوند و خالکوبی هایش که ازهمه چیز برایش مهمتر است ولی از خدا می خواهد که آنها را بسوزاند تا از سرافکندگی در برابر لاتهای واقعی (بسیجی ها) بیرون بیاید. رسول هم مرام دارد اگرچه اهل منطق هم هست. مرام و منطق باعث انتخاب راه درست می شود.
7- مرد و مرام دزدی و دزدی هایش. حیایی که اهل منطق و مباحثه و استدلال است زیرا درباره کفن بحث می کند و برایش فرقی نمی کند که داخل کشورش باشد یا در محاصره دشمنان. از منطقش کوتاه نمی آید. مرامش را هم زیرپا نمی گذارد و در سخت ترین شرایط دست از شغلش بر نمی دارد. در آخرین تحول هم از روی منطقش تصمیم می گیرد نه از روی تحول.
8- مرد و زن و سید و بچه هایشان اینها به نوعی پدر و مادر و معلم وطن هستند که به هر صورت عاشق فرزندانشان هستند، سر براه یا چموش، عشق فرزند و شاگرد بالاتر است.
9- زوجهای مختلف در هواپیما و بیرون آن. همه عاشقند. کسی با شریکش بدرفتاری نمی کند
10- مرد و همپالکی هایش و مرام بی خیالی ( مظلومی و هم سلولی های بی خیالش در زندان که با تجارت سیگار و آدم، زندگی را می گذرانند و فعلا آب و خوراکی و موسیقی دارند و همین برایشان کافیست از زندان قبلی که در آن بوده اند. اما شرایط تحول برایشان یکسان اتفاق می افتد. همین که سید برایشان دلسوزی میکند و همینکه سرافکنده هم می شوند.
11- ...
بخش دوم: بسیجیهای امام
این مثلثهای عاشقانه همانی بود که توانست بخشی از تماشاگران را به خودش بکشاند. اما بخش بعدی تماشاگران همانهایی هستند که از حال و هوای جبهه تصویر می خواستند و به آرزوی خودشان هم رسیدند. در پایان فیلم، مادر پیر و خمیده قامتی را دیدم که از صندلی پشتی ما بیرون آمد و به سمت در خروجی رفت. شاید این مادر برای دیدن خاطرات فرزند شهیدش آمده بود. همانهایی که بعضی وقتها از زبان دیگران می شنید که در جبهه اینطور است.
کسی که به دنبال رنگ و بوی جبهه و اسارت آمده بود به اندازه کافی از آن بهره برد که اشکهایش را سرازیر کند. این هم بخش دوم مخاطبین.
این دو گروه مختلف بخاطر واقعی بودن داستان به سینما آمدند. دنیای واقعی ما همین است. متدینی نیست که در محله اش لات و لوت نباشد و لات و لوتی هم نیست که در محله اش یک بسیجی و یا متدین یافت نشود. این زندگی، حقیقیست.
اشکالاتی که نظرم رسید
اولین نکته، نبودن عکس و یادی از امام راحل بود. موتور محرک جبهه ها، تصویر و کلام امام بود نه خاک و وجب و آب و روستا و شهر و نامردی دشمن. حتی لاتهای لبنانی عکس امام را خالکوبی کردند. دومین اشکال این بود که ظرفیت داستان برای یک کار در این مدت خیلی بیشتر از این حرفها بود. میشد از آن یک کار طولانی تر ساخت. یا اینکه همین را دو قسمت کرد. انشاءالله در سریالی که قرار است از آن ساخته شود این موارد برطرف شده باشند.
مادر از جبهه برات پیام دارم. پیام از شهیدای امام دارم، مادرم دیگه نمیگم بیش از این، سلامم رو به امام برسون. دیگه مادر تو نمیبینی منو، وعده من و تو باشه کربلا...
Evan Almighty
به کارگردانی تام شادیاک
ایوان باکستر شخصیت فرعی و مظلوم از فیلم بروس قدرتمند، اینبار قوی می شود و از یک گزارشگر ساده تبدیل به یک سناتور ایالات متحده می شود. چیزی در مایه های نماینده مجلس خودمان. موفقیت از سر و کولش بالا میرود و شعارش این است: تغییرات
1. هدف داشتن در زندگی هرچند کوچک، زمینی باشد و یا خیلی بزرگ و آرمانگرایانه. این هدف است که موتور محرک انسان است
2. مرور هدفها هر روز صبح قبل از شروع کار، هر شب قبل از خواب
3. تشکر از خدابا جزییات. یعنی نه فقط خدایا متشکرم بلکه دقیقا دلیل تشکر را بگو. تا خدا هم بداند که تو معنی نعمتش را فهمیده ای و آنرا با تمام وجود درک کرده ای.
سلام علیکم.
معمولا خداوند، پیامبرانش را تحت آزمایش های شدید می گذارد. ابراهیم باید از آتش میگذشت، یوسف باید با کسی می جنگید که کودکی اش را با او گذرانده بود و در حقیقت برادرش بود. محمد ص هم اول از همه باید با فامیلهایش کنار می آمد. نوح باید با فرزندش خداحافظی می کرد و عیسی هم مشکلات خودش را داشت. مطمئنا خداوند هر کسی را از نقطه ضعفش امتحان می کند و نه از قوتش. وگرنه شرفی ندارد کسی که مشکلی ندارد.
و اما یوسف نبی، که مشکلش، زیبایی اش بود. به نظر شما یک جواهر نایاب در کجا مورد توجه قرار می گیرد؟ در یک چرم فروشی و یا آغل گوسفندان یا در طلا فروشی و نزد جواهرشناسان؟
حضرت عیسی با توانایی پزشکی اش به درمان دردها و بیماری های لاعلاج و زنده کردن مردگان می پرداخت. این توانایی ها برای حضرت نوح کاربرد نداشت وگرنه خدا به او میداد. و کشتی سازی و عمر طولانی هم نمی توانست معجزه چشمگیری برای حضرت موسی باشد. همه اینها را گفتم که بگویم، معجزه حضرت یوسف، زیبایی ظاهری و باطنی بود. و زیبایی در جایی ارزش دارد که همه زیبایی شناس باشند. از این نظر این سریال خوب عمل کرد. مصر باید چشمگیر و زیبا باشد تا یک جواهر در آنجا قدر و منزلت داشته باشد.
بازهم همه اینها به کنار، میخواستم بگویم، مطمئنا خدا برای همه ما مقدراتی در نظر گرفته و طبق آنها، توانایی هایی هم داده است. اگر غیر از این باشد، ظلم است و خداوند ظالم نیست.
بگردیم، یوسف وجودمان را پیدا کنیم و بفرستیمش به مصر تا ورزیده شود و مواظبش هم باشیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
عطر – فیلمی درباره تطهیر علم بدون اخلاق
مطمئن نیستم که شما این فیلم سینمایی را دیده باشید و اگر هم ندیده اید و در جرگه متعهدین نیستید، سعی کنید به سراغش نروید. من از دیدنش بیشتر پشیمان شدم و کمی هم راضی. رفتار انسانهای غیر معصوم و عواقب آنها که روی زمین رخ بدهد، معجونی از خوبی و بدی است. عیبی هم ندارد، خصلت انسان و خاصیت زمین غیر از این نیست. قرآن درباره شراب می گوید: که در آن منافعی هست ولی ضررش بیشتر است و بنابراین حرام است. ابزار و مقیاسی که از این آیه به دست مسلمان حقیقی می رسد این است که هرچه را ضرر بیش از نفع باشد؛ حرام است.
مادامی که روی این بازار مکاره درحال داد و ستد هستیم، خدا راضی نیست که کلاه سرمان بگذارند یا بگذاریم. کارهایی را برای ما مباح اعلام کرده، یعنی که میزان ضرر به نفعش یکیست، بعدش انگار که کاری انجام نداده ایم. کارهایی هم هست که مکروه است؛ ضررش کمی بیش از منفعتش است و حرامها که کفه ترازوی ما را را بیشتر به سمت جهنم میل می دهند بخاطر چربش بیش از اندازه ضرر بر نفع. در کنار اینها، واجبات هستند و مستحبات که سرازیرمان می کنند به سمت بهشت. جایی که خدا از ما راضی تر است. در آنجا به بعضی ها حور، قصور و غلمان می دهند و تعداد معدودی هم رضوان ، قرب، قاب قوسین و حتی نزدیکتر نصیبشان می شود! خوش به حالشان!.
افتخار ما مسلمانان این است که کتاب آسمانی ما مملو از آیاتی است که امر به علم و دانش و اخلاق کرده است. همه قرآن خوانها، بارها به این آیات قرآن برمی خورند که می گوید: و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه... همین دو فعل، کار همه ما را تمام می کند، خلاص. تزکیه و تعلیم که خدا به بندگانش هدیه می دهد. ولی نکته مخفی این آیه مهمتر است. تقدم تزکیه اخلاقی بر تعلیم علوم.
حالا اگر اینطور نباشد چه می شود؟ مثلا ترتیب، عکس شود؟ یا اینکه اخلاق کاملا حذف شود!.
بحثی که سالهاست میان اخلاق گرایان و علم گرایان وجود داشته و خواهد داشت. اخلاقیون می گویند، علم، در دست انسان، بدون اخلاق، مانند تیغ در دست همان زنگی مست معروف است، هر زنده ای را می میراند، ولی در دست یک پزشک متعهد، ابزار زنده کردن مردگان است. دار و دسته عالمان بی اخلاق هم می گویند، اخلاق، دست و پاگیر است، از پیشروی علم جلوگیری می کند و انسان را در جهل قرون وسطایی دوباره گرفتار می سازد.
این دو دیدگاه مخالف، در فیلم سینمایی "Perfume" مطرح شده است. در این فیلم، قهرمان داستان، یک جوینده علم با استعداد بالاست. در حرفه ی خود از استادان پیر و کهنه کار نیز پیش تاخته است اما جنایتکار است. او بخاطر رسیدن به علمی که هم خودش را ارضا کند و هم باعث ارضای همه شود، حاضر می شود تا جان دختران جوان را بگیرد. آنهم بصورت دستچین شده. دخترانی که همه باید سمبل زیبایی و شادابی باشند. هدف چیست؟ به این منظور که به زیبایی و شادابی آنها قابلیت ذخیره شدن بدهد و در هر زمان بتوان از آنها استفاده کرد در جهت مصالح انسانی. اما آیا این موضوع، مجوزی برای کشتن و گرفتن جان است؟ نویسنده، تصمیم را به عهده بیننده و خواننده می گذارد.
بقیه این متن شاید فقط برای کسی که فیلم را دیده باشد قابل استفاده، بنابراین از کسانی که آنرا ندیده اند پوزش می خواهم.
قهرمان داستان در این فیلم چند بار تکرار می کند که به این دختران احتیاج داشته، و می خواسته که کاری کند تا زیباییشان همیشه در دسترس باشد. اما به نظر شما، آیا اینکار با زنده نگه داشتن دختران، ممکن نبود؟ البته که می شد.
اما قهرمان داستان، نمی توانست اینکار را بکند. او اخلاق نیکو را نمی شناخت. در جایی بزرگ شده بود که نهایت اخلاق، احترام به قویتر از روی ترس بود برای زنده ماندن. جایی که کودکان زیر 8 سال، به راحتی و به دلایل واهی، حاضر به کشتن یک نوزاد می شوند. مادری که کودکش را به میان زباله ماهی ها و کرمهای داخل آن دقیقا پرتاب می کند تا مشتری اش نفهمد و معامله را برهم نزند. صاحب کاری که ورزیدگی جسمانی و فعال بودن هوش کارگر، برایش ضرر است. قهرمان داستان، در جایی زندگی می کند که هیچ منطق اخلاقی در آن منطقه رعایت نمی شود. کسی به او نگفته که وقتی که جلوی تنفس یک نفر گرفته شود، شخص می میرد و هنوز نمی داند اجازه ندارد به هر دلیل، جان یک نفر دیگر را بگیرد.
همه اینها، باعث می شود که قهرمان، نداند چگونه باید با دیگران رفتار کند و ما بعنوان بیننده، به او حق می دهیم که اینگونه باشد، زیرا استادی نداشته که به او اخلاق بیاموزد.
محیط از او شخصیتی می سازد که کاملا بدون رحم و شفقت است. اما خدا به او یک موهبت داده است، موهبتی که می تواند از او یک فرشته بسازد، کسی که پارسا و بی دین به او تعظیم کند. اما او نمی داند چگونه باید این اسب سرکش را رام کند. دقیقا رام کردن اسب وحشی علم و کنجکاوی فقط و فقط از اخلاق می آید. این اخلاق است که لگام بر او می بندد تا به دیگران آسیب نرساند و مهمتر اینکه به صاحبش سواری مفید بدهد و به مقصد از پیش تصمیم گرفته شده برساند.
او فقط به خاطر علم و لذت اکتشاف، بردگی و شاگردی را قبول کند، و بخاطر همان علم، جان لطیف ترین موجودات عالم را به سادگی می ستاند. زیبایی آنها را از هم می درد و از آنها مرده می سازد. همه و همه به خاطر علم.
داستان، اجرای خوبی دارد و حقیقتا انسان را به جایی می رساند که باید تصمیم بگیرد آیا با علم بدون تزکیه موافق است یا مخالف.آیا حرکت تدریجی در مسیر دانش همراه با اخلاق را قبول کنیم و یا حرکت سرسام آور علمی با مقداری تلفات انسانی؟
بمبهای اتمی به خاطر علم ساخته شدند، از نظر علمی آزمایش شدند. پرتاب کنندگان آنها، تا آخرین لحظه عمر از این کار راضی بودند که سهمی در علم و دانش و پایان سریع جنگ داشتند، هرچند غیر اخلاقی. در حدود 300 هزار نفر در یک لحظه کشته شدند و نوادگان بازماندگان نیز بعد از 50 سال هنوز تاوان می دهند. ولی سازندگان و کاربران آن بمبها هنوز از کار خود پشیمان نیستند، حتی به قدر ارزن، زیرا علم بدون لگام، نفعش بیشتر است.
علم بدون اخلاق، تیغی بر کف زنگی مست است.
محمد بیاگوی بشکاف، وسیله ای مفید برای شکافتن دوخته های ناساز، اسرار مخفی شده و قلبهای متورم از بار گناه!!! |