بسم الله الرحمن الرحیم
طریقت آسان گرایان
شب گذشته، از مجموعه بسیار زیبای دکتر قریب، داستانی به نمایش درآمد که بسیار اندوهگینم کرد. سرگذشت زنی مطلقه با سه کودک خردسال که بخاطر بیکار شدن و نداشتن خرجی هم خودش را می کشد و هم فرزندانش را.
این داستان، نکته ها و ناگفته های بسیاری دارد و من قصد ندارم که کار جناب کارگردان یا دکتر قریب را تحلیل کنم زیرا متاسفانه نتوانستم تمام این داستان را ببینم. بنابراین آنچه در اینجا خواهید دید، تحلیل انسانی یا بشکافی است از این واقعه. اینکه زنی بی سرپرست، ترجیح می دهد آسانترین راه را انتخاب کند.
بارها به ما گفته شده که بدترین گناه، نا امیدی است. شاید این همان گناهی باشد که اگر شخصی مرتکب شد، بخشش آسانی در انتظارش نخواهد بود. داستانی برای ما از ائمه نقل شده، که شخص گناهکاری به این نیت که خداوند او را دیگر نخواهد بخشید از توبه و زاری دست شسته بود. ولی خدا به او گفت اگر تمام پیامبران را کشته باشی، اجازه نداری نا امید شوی که اگر نا امید شدی بخشیده نخواهی شد تا وقتی امید دوباره را در دلت زنده کنی.
شاید به نظر بینندگان برسد که این زن به اوج استیصال رسیده بود و تا حدی حق با او بود. ولی آیا او همه راههای ممکن را انجام داده بود؟ آیا برای خرجی به سراغ گدایی و طلب اعانه از مردم رفته بود؟ آیا برای سرپناه، به سراغ خرابه ای رفته بود؟ آیا برای غذا به سراغ دزدی رفته بود؟ یا اینکه بعد از پیش آمدن مشکلات، تنها کارش، آزمایش انواع راههای خودکشی بوده است؟
آیا در آن بهشت سرسبز، در گوشه ای از جنگل، امکان ساخت یک آلونک و بزرگ کردن فرزندان برایش وجود نداشت؟ آیا امکان کاشت محصولات در حد کم و سختی کشیدن، بخاطر آینده روشنی که خداوند آنرا پیرو هر سختی اعلام کرده، وجود نداشت؟ حتما می شده زیرا این وضعیت برای افراد زیادی پیش از این زن نیز پیش آمده ولی انگار این زن، خودرا تنها بدبخت روی زمین می دید.
اگر این تفکر را مادر دکتر حسابی داشت، الان ما حتما اثر و نامی از ایشان نداشتیم. کسی نیست که از سختیهای این خانواده چیزی نشنیده باشد. یک خانواده اشرافی در تهران که پدر بخاطر خوشگذرانی، زن و دو پسرش را سوار یک کشتی میکند و به لبنان، یک سرزمین فقیر و بحران زده در آن زمان، می فرستد و بازهم برای اینکه اثری از فرزندان به جا نماند، با دسیسه ای سعی می کند تا کودکان در لبنان بمانند و مادر را سوار یک کشتی دیگر می کند که او را به سمت مقصد نا معلوم ببرند. به نظر شما این مادر در این کشور غریب که نه زبان آنجا را بلد است و نه کسی را دارد و می شناسد، چه کار باید می کرد؟ خودکشی در دریا با پسرانش؟
نه! این مادر، سخت ترین کارهای ممکن را کرد، در خرابه ای زندگی کرد، سخت ترین کارهای ممکن را در آن کشور فقیر انجام داد بدون آنکه خود و فرزندانش به راه ناصواب کشیده شوند. فرزندانش را به مدرسه مسیحیان لبنان فرستاد که مجانی بود و برای تربیت کشیشان. اما برای اینکه فرزندانش مسیحی نشوند، شبها تا دیروقت با آنها قرآن می خواند و بوستان سعدی در گوششان زمزمه می کرد. سختی ها، چند سال بعد تمام شدند، فرزندان با نوای قرآن بزرگ شدند، سخت کوشی را هم که از مادر آموخته بودند. اندک اندک رونقی به زندگی آنها رسید در حد کم و سالها بعد توانستند به ایران بازگردند.
به نظر شما آیا سختیهای مادر دکتر حسابی بیشتر بود یا سختیهایی که این خانم در آن بهشت سرسبز شمال با آنهمه دوست و آشنا و همزبان می کشید؟
متاسفانه، طریقتی در ذهن تعدادی از مردم وجود دارد که آنها را همیشه به سمت آسانترین راه ممکن راهنمایی می کند تا بین زندگی در سختی به مدت چند سال و یک مرگ که سختی اش در حد چند ثانیه است به سراغ راه آسانتر بروند.
باید تکانی به ذهن خودمان بدهیم، ممکن است ما هم به نحوی در حال آسان گرایی باشیم. اینکه سعی داریم بدون کمترین سختی در یک قرعه کشی برنده شویم و پولدار. اینکه می خواهیم با کمترین تلاش، صاحب درآمد و املاک شویم. اینکه می خواهیم با کمترین زحمت، فرزندانی داشته باشیم که در کهنسالی، عصای دست ما باشند حال آنکه ما در خردسالی عصای دست آنها نبودیم تا بزرگ شوند. باید عوض شویم. الهی آمین!
نابرده رنج، حقیقتا گنج میسر نمی شود.
محمد بیاگوی بشکاف، وسیله ای مفید برای شکافتن دوخته های ناساز، اسرار مخفی شده و قلبهای متورم از بار گناه!!! |