سلام.
بعد از دیدن این فیلم، اگر خیلی سیاه نگر باشید، متوجه خواهید شد که متاسفانه ما در کشورمان نه، نویسنده داریم، نه فیلمنامه نویس و نه کارگردان.
داستان فیلم درباره مردی است که بخاطر یک بیماری ژنتیک، دچار سفر در زمان می شود. بدون اینکه خودش بخواهد. به گذشته زمان کودکی خودش می رود و مادرش را می بیند که تصادف میکند و در اصل خودش عامل تصادف است اما کاری نمی تواند بکند. با دختری که قرار است با او ازدواج کند از زمان کودکی اش آشنا می شود. و خلاصه تمام اتفاقاتی که برای یک داستان علمی تخیلی هیجان انگیز نیاز است.
اما این فقط ظاهر داستان است. باطن آن، از عنوان داستان شروع می شود. همسر مرد مسافر زمان. یک خواننده و بیننده آگاه متوجه می شود که قهرمان داستان، مرد نیست بلکه همسر اوست که باید با بود و نبود همسرش بسازد تا وقتی که اورا بطور کامل از دست بدهد.
اما این باطن داستان را بعضی درک نکرده اند. فکر می کنند که داستان درباره آخرت و مسافرت در زمان و منطق و فلسفه ی آن است در حالی که اصلا اینطور نیست. ترکیب کلی داستان برای یک خواننده آگاه نشان می دهد که نویسنده، قصد بیان یک افسانه علمی تخیلی را نداشته بلکه با کنار هم گذاشتن نکات علمی غیر ممکن، یک داستان فلسفی از زندگی متاهلی ساخته است.
این یک داسان فلسفی نیست، یک داستان خانوادگی است. درباره مردها، مردهایی که هستند و نیستند. هم خانواده را دوست دارند و هم نمیتوانند در کنار خانواده باشند ولی به هر صورت وجود آنها لازم است و خانواده آنها را می خواهد. حتی اگر نباشند.
مرد مسافر زمان، نمی تواند کنترلی بر سفرهایش داشته باشد و به همین دلیل بارها همسرش در مواقع نیاز تنها می گذارد. داستان ساده است.
شرمم می آید وقتی می بینم بعضی از هموطنها خودشان را نویسنده و فیلم نامه نویس و کارگردان می دانند.
شرمم می آید از هنری که این افراد خود را به آن منتسب می کنند.
محمد بیاگوی بشکاف، وسیله ای مفید برای شکافتن دوخته های ناساز، اسرار مخفی شده و قلبهای متورم از بار گناه!!! |