اطمینان کردن پیش از بررسی, ضد احتیاط است.
امام علی(َع)
از امام علی علیه السلام جملات کوتاه و پرمعنایی به ما رسیده است که در عین حال نشان از تبحر بالای گوینده آن در ادبیات است. بطوری که نمی توان برآن ایرادی گرفت.
این جمله را در سایت جناب دهنمکی دیدم و سخت به فکر فرو رفتم. مدتی است که زیادی به خودم اطمینان پیدا کرده ام. احتمال می دهم که توطئه ای از طرف شیطان رجیم در حال شکل گرفتن است. شبیه آن وقتهایی که در حال خواندن نماز صبح هستم ولی وقتی ساعت می گذرد متوجه می شوم که دوباره فریب خورده ام و نمازی در کار نبوده است. همه اش خواب بوده. خواب...
خدایا می ترسم دوباره خواب باشم یا شاید اصلا بیدار نشده باشم...
خدایا خودت مرا بیدار کن.
غیر تو ندارم.
آمین.
سلام علیکم.
یکی از دوستان از من خواست که اطلاعاتی درباره کارخانه تولید سوسیس برایش فراهم کنم. نتیجه این شد که به سایت خبرگزاری صنایع مواد غذایی برخوردم که اطلاعات جالب و مفیدی داشت. در حاشیه این سایت، مصاحبه کوتاهی از جناب آقای بهروز فروتن درج شده بود که نکات جالبی داشت:
گفتگو با آقای فروتن(بنیانگزار گروه صنعتی بهروز)
بهروز فروتن هستم. روز 11 فروردین سال 1324 د ر محله امیریه تهران متولد شدم که بعد از دو پسر و دو د ختر، شدم عضو آخر یک خانواده هفت نفری. دوره های دبستان و دبیرستان را در تهران به پایان رساندم و در کنار گذراندن دوره های کوتاه مدت روابط عمومی، حقوق، و . . . رشته مدیریت را در دوره شبانه دانشگاه تهران سپری نمودم. مدتی در همان دبیرستان که درس خوانده بودم، تدریس نمودم ، در دوره دبیری و اشتغال در آموزش و پرورش، فعالیت های تربیتی نیز داشتم. سپس در بخش پیمانکاری مشغول شدم و موقعیت و تجربه های بسیاری را آموختم. صنعت غذا، عرصه تازه ای بود که در سال 1356 با تمام سرمایه و اندوخته مالی، دانایی، عشق و انگیزه به آن روی آوردم و در مکانی کوچک اما با اندیشه ای بزرگ آغاز نمودم و شعار «دوست من سلام » را برگزیدم که یادگار دوران تدریسم بود. گرچه خانواده ام از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بود ، اما پدرم با این اعتقاد که «بچه باید جوهر کار داشته باشه » مرا از همان کودکی در ماه های تعطیلی مدرسه به فراگرفتن حرفه فرستاد تا در کنار تحصیل علم و دانش، رمز و راز کار را نیز فرا بگیرم که اندوخته های همان دوران، دستمایه آینده ام شد. صنایع غذایی را بدون هرگونه تجربه تنها با اتکا به خدای سبحان و یاری همسر و تنی چند از اعضای خانواده، آغاز کردم همسرم حلقه ازدواجش را که عزیزترین خاطره زندگی مشترکمان بود به عنوان آخرین دستمایه در اختیارم قرار داد تا سرمایه کارم نمایم. دلگرمی ها، تشویق و حمایت همسرم بود که سبب پایداری و پیشرفت گردید تا امروز آغاز دهه چهارم حضور «بهروز » در عرصه صنعت غذای کشور را شاهد باشیم. یک تفکر در زندگی همواره برایم به عنوان اصل مطرح بوده است: بهترین بودن، د ر خط اول بودن. نه شاگرد اول بودن. زیرا اول بودن را برای مدال و آفرین هایش نمی خواهم بلکه به جسارت و ریسک بالای آن می اندیشم و اینکه تمامی تلاش خود را برای به ثمر نشاندن باور هایم تا حد ممکن انجام داده ام. «بهروز » به پاس بیش از سه د هه خد مت د ر صنایع غذایی کشور ، حدود 200 تندیس و تقدیرنامه از وزارتخانه ها، سازمان ها، دانشگاه ها، مراکز پژوهشی، علمی، فرهنگی و صنعتی داخلی و خارجی دریافت کرده است...
بسم الله الرحمن الرحیم
طریقت آسان گرایان
شب گذشته، از مجموعه بسیار زیبای دکتر قریب، داستانی به نمایش درآمد که بسیار اندوهگینم کرد. سرگذشت زنی مطلقه با سه کودک خردسال که بخاطر بیکار شدن و نداشتن خرجی هم خودش را می کشد و هم فرزندانش را.
این داستان، نکته ها و ناگفته های بسیاری دارد و من قصد ندارم که کار جناب کارگردان یا دکتر قریب را تحلیل کنم زیرا متاسفانه نتوانستم تمام این داستان را ببینم. بنابراین آنچه در اینجا خواهید دید، تحلیل انسانی یا بشکافی است از این واقعه. اینکه زنی بی سرپرست، ترجیح می دهد آسانترین راه را انتخاب کند.
بارها به ما گفته شده که بدترین گناه، نا امیدی است. شاید این همان گناهی باشد که اگر شخصی مرتکب شد، بخشش آسانی در انتظارش نخواهد بود. داستانی برای ما از ائمه نقل شده، که شخص گناهکاری به این نیت که خداوند او را دیگر نخواهد بخشید از توبه و زاری دست شسته بود. ولی خدا به او گفت اگر تمام پیامبران را کشته باشی، اجازه نداری نا امید شوی که اگر نا امید شدی بخشیده نخواهی شد تا وقتی امید دوباره را در دلت زنده کنی.
شاید به نظر بینندگان برسد که این زن به اوج استیصال رسیده بود و تا حدی حق با او بود. ولی آیا او همه راههای ممکن را انجام داده بود؟ آیا برای خرجی به سراغ گدایی و طلب اعانه از مردم رفته بود؟ آیا برای سرپناه، به سراغ خرابه ای رفته بود؟ آیا برای غذا به سراغ دزدی رفته بود؟ یا اینکه بعد از پیش آمدن مشکلات، تنها کارش، آزمایش انواع راههای خودکشی بوده است؟
آیا در آن بهشت سرسبز، در گوشه ای از جنگل، امکان ساخت یک آلونک و بزرگ کردن فرزندان برایش وجود نداشت؟ آیا امکان کاشت محصولات در حد کم و سختی کشیدن، بخاطر آینده روشنی که خداوند آنرا پیرو هر سختی اعلام کرده، وجود نداشت؟ حتما می شده زیرا این وضعیت برای افراد زیادی پیش از این زن نیز پیش آمده ولی انگار این زن، خودرا تنها بدبخت روی زمین می دید.
اگر این تفکر را مادر دکتر حسابی داشت، الان ما حتما اثر و نامی از ایشان نداشتیم. کسی نیست که از سختیهای این خانواده چیزی نشنیده باشد. یک خانواده اشرافی در تهران که پدر بخاطر خوشگذرانی، زن و دو پسرش را سوار یک کشتی میکند و به لبنان، یک سرزمین فقیر و بحران زده در آن زمان، می فرستد و بازهم برای اینکه اثری از فرزندان به جا نماند، با دسیسه ای سعی می کند تا کودکان در لبنان بمانند و مادر را سوار یک کشتی دیگر می کند که او را به سمت مقصد نا معلوم ببرند. به نظر شما این مادر در این کشور غریب که نه زبان آنجا را بلد است و نه کسی را دارد و می شناسد، چه کار باید می کرد؟ خودکشی در دریا با پسرانش؟
نه! این مادر، سخت ترین کارهای ممکن را کرد، در خرابه ای زندگی کرد، سخت ترین کارهای ممکن را در آن کشور فقیر انجام داد بدون آنکه خود و فرزندانش به راه ناصواب کشیده شوند. فرزندانش را به مدرسه مسیحیان لبنان فرستاد که مجانی بود و برای تربیت کشیشان. اما برای اینکه فرزندانش مسیحی نشوند، شبها تا دیروقت با آنها قرآن می خواند و بوستان سعدی در گوششان زمزمه می کرد. سختی ها، چند سال بعد تمام شدند، فرزندان با نوای قرآن بزرگ شدند، سخت کوشی را هم که از مادر آموخته بودند. اندک اندک رونقی به زندگی آنها رسید در حد کم و سالها بعد توانستند به ایران بازگردند.
به نظر شما آیا سختیهای مادر دکتر حسابی بیشتر بود یا سختیهایی که این خانم در آن بهشت سرسبز شمال با آنهمه دوست و آشنا و همزبان می کشید؟
متاسفانه، طریقتی در ذهن تعدادی از مردم وجود دارد که آنها را همیشه به سمت آسانترین راه ممکن راهنمایی می کند تا بین زندگی در سختی به مدت چند سال و یک مرگ که سختی اش در حد چند ثانیه است به سراغ راه آسانتر بروند.
باید تکانی به ذهن خودمان بدهیم، ممکن است ما هم به نحوی در حال آسان گرایی باشیم. اینکه سعی داریم بدون کمترین سختی در یک قرعه کشی برنده شویم و پولدار. اینکه می خواهیم با کمترین تلاش، صاحب درآمد و املاک شویم. اینکه می خواهیم با کمترین زحمت، فرزندانی داشته باشیم که در کهنسالی، عصای دست ما باشند حال آنکه ما در خردسالی عصای دست آنها نبودیم تا بزرگ شوند. باید عوض شویم. الهی آمین!
نابرده رنج، حقیقتا گنج میسر نمی شود.
سلام علیکم!
خداوند در جایی از قرآن حکیم می فرماید: ... لاولی الالباب..
یعنی در این آیه، نکاتی هست برای کسانی که ریز بین باشند و به عبارتی هسته و مرکز اشیاء را ببنند و در آن تدبر کنند، علاوه بر ظاهر.
بشکاف، وسیله ای است که خیاطها با آن اشکالات کار خود را رفع و رجوع می کنند، وسیله ای که در عین آرامش، نخهای تابیده ی رابط میان دو پارچه ی ناساز را از هم جدا کرده و آنها را رها می کند. از بند اتصال به یکدیگر و یکی شدنی که از نظر خیاط، به جا نبوده.
و اما بعد، بنده ادعا ندارم که از آن قماشم که خدا دوست دارد، اما دوست دارم که جزو آنها باشم. البته در اینجا فرق هست مابین نکته بینی و نکته سنجی و کنجکاوی و مته به خشخاش گذاشتن، چرا این را می گویم، از آنجا که دیده ام همه اینها را به یک چوب می رانند. حتما شما هم دیده اید.
علی ای حال، بنده مسلمانم، و سعی می کنم که تا آخرین لحظه خودم را از پناه لطف بی کرانش دور نسازم، دلی را نشکنم و اگر گناهی کردم، طبق عادتهای مردمان زمینی، حداقل پلهای پشت سرم را ویران نکنم که برگشتی باشد. هر گاه هم که دیدید در راه اشتباه قدم گذاشته ام، لطف کنید و اخطار دهید که همه انسانهای روی زمین، محتاج دیده شدن و مورد نصیحت قرار گرفتن هستند.
یا علی
محمد بیاگوی بشکاف، وسیله ای مفید برای شکافتن دوخته های ناساز، اسرار مخفی شده و قلبهای متورم از بار گناه!!! |